معنی تن سپردن - جستجوی لغت در جدول جو
تن سپردن
تسلیم شدن
تسلیم شدن
تصویر تن سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر در سپردن
در سپردن
در سپاردن
در سپاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر دل سپردن
دل سپردن
دل سپردن بکسی عاشق او شدن
دل سپردن بکسی عاشق او شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر جا سپردن
جا سپردن
دادو جا و مکان
دادو جا و مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر جان سپردن
جان سپردن
مردن موت
مردن موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پی سپردن
پی سپردن
پایمال کردن، رفتن
پایمال کردن، رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر سر سپردن
سر سپردن
سَر سِپُردَن
تسلیم شدن، مطیع گشتن، فرمان برداری کردن
تسلیم شدن، مطیع گشتن، فرمان برداری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر در سپردن
در سپردن
دَر سِپُردَن
سپردن، واگذاشتن، راه را پیمودن و به پایان رساندن
سپردن، واگذاشتن، راه را پیمودن و به پایان رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پی سپردن
پی سپردن
((~. س ِ پَ دَ))
پایمال کردن، عبور کردن
پایمال کردن، عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویر جان سپردن
جان سپردن
((سَ یا سِ پُ دَ))
مردن
مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویر جان سپردن
جان سپردن
جان سِپُردَن
جان دادن، مردن،
برای مثال ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست
(نظامی۳ - ۴۸۱)
جان دادن، مردن،
برای مِثال ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست
(نظامی۳ - ۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید